آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

تربچه نقلی من

سفر شاید طولانی

سلام عزیزکم ببخش که اینقدر دیر به دیر بهت سر میزنم آخه پروپوزال مامان رد شد و مجبور بودم یکی دیگه بنویسم عزیزم من و بابا فردا داریم میریم مشهد البته بابا برمیگرده ولی من تا دنیا اومدن جنابعالی اونجا لنگر میندازم آخه خیلی کار دارم سیسمونی جیگرم هست عروسی سهیلا هست از همه مهم تر تولدت عزیزکم بالاخره میبینمت نفس مامان بعد که اومدم میام همه چی رو واست تعریف میکنم البته نمیدونم کی برگردم رفتنم با خودمه برگشتنم با خداست من و بابا دوست داریم قد آسمونا ...
10 آبان 1390

روزهای انتظار

سلام جیگر طلای مامان خوبی تربچه جونم؟ امروز بابایی نمیخواست بره سر کار و میخواست پیش ما بمونه که همکارش زنگ زد اغفالش کرد و اونم رفت سر کار و باز من و تو تهنا شدیم عزیزکم   یکشنبه میخواستم برم دکتر ولی دکتر وقت نداشت دوشنبه هم که مطب نبود تا اینکه بالاخره سه شنبه نوبت گرفتم و رفتم و دوباره صدای قلب خوشگلت رو شنیدم   خدا رو شکر همه چیز خوب بود فقط مامانی زیاد چاق شده و دکتر آزمایش ادرار داد که دیروز نتیجش رو گرفتم و اونم اوکی بود هورااااااا  الان هوا یه خورده سرد شده و کم کم باید بخاری بذاریم تا دختر گلم سرما نخوره البته بگم که مامان عاشق پاییز و اینجور هواست که وقتی صبح بیدار میشی یه خور...
5 آبان 1390

روزهای انتظار

سلام گلکم خوبی مامان جونی؟ دیشب خیلی بلا شده بودی و هی تکون میخوردی ومن ذوق مرگ میشدم هر چقدر دوست داری وول بخور و اصلا نگران مامان نباش چون من عاشق تکون خوردناتم جیگر مامان یه خبر خوب اینکه آقا جون خدا رو شکر از بیمارستان مرخص شده   مامان جون یه وقتایی به اومدنت که فکر میکنم استرسم میگیره نه به خاطر وجود تو عزیزم بلکه از اینکه نتونم واست مامان خوبی باشم آخه مامان جون من هنوز خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم  مخصوصا که من از خونوادم دورم و کسی نیست که بهم کمک کنه عزیزم البته من و بابیی واست هر کاری میکنیم تا تو راحت باشی قربونت برم و امیدوارم تو به خاطر بی تجربگی مامان اذیت نشی &...
3 آبان 1390
1